مانیمانی، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره

من و مامانی و بابایی

اولین سرماخوردگی شدید

مانی جون غزیز دلم این چند روز خیلی اذیت شدی و مدام سرفه و آبریزش بینی و بیقراری داشتی و اصلا لب به غذا نمیزدی(وزنت هم نسبت به دفعه قبل که دکتر رفتیم کمتر شده بود ) ولی تنها چیزی که حاضر بودی بخوری عصاره گوشت بود و خیلی خوشت اومده بود.چقدر بده نی نی کوچولوها مریض بشن ‚انقدر دلم برات میسوخت که همش یه جا بیحال می افتادی و دور چشات قرمز میشد.دکترت هم برات اسپری داد تا سرفه هات بهتر بشه و شما خیلی خوب با ما همکاری کردی .نمیدونم فکر میکردی داریم بازی میکنیم که تا اسپری رو میاوردم خودت دهنتو باز می کردی و تا میذاشتم تو دهنت قشنگ دهنتو میبستی تا یه پاف برات بزنم.الهی دیگه مریضیتو نبینم پسر قشنگم.           &nb...
28 دی 1392

ششمین مسافرت(اولین مسافرت هوایی)

وایییییییییییییییییی کلی وقت گذاشتم همه چیزو نوشتم ولی پرید ¸حالا مجبورم خلاصه بنویسم:این اولین سفر هواییت بود که رفتیم کیش(7 دی 92).چه رفتنه و چه برگشتنه موقع بلند شدن و نشستن هواپیما حاضر نمی شدی که می می یا پستونک یا شیشه بخوری و گریه کردی‚موقع رفت دیگه وقتی خیالت راحت شد که هواپیما بلند شده می می خوردی و توی اون همه سر و صدا خوابیدی ولی موقع برگشت بعد از کلی شیطونی و گریه دیگه آخرای پرواز خوابت برد.عمو امین دوست و مربی غواصی بابایی اومد فرودگاه کیش دنبالمون و بردمون هتل(داریوش).کلا اون چند روز شده بود راننده شخصیمون و هر جا میخواستیم بریم می بردمون.همون شب اول رفتیم برات یه کالسکه عصایی  خریدیم آخه چون کالسکه ا...
24 دی 1392

اولین یلدا

چه یلدای پر جنب و جوشی بود.هر کسی مشغول یه کاری بود.خاله جون محبوبه و عمو سعید درگیر مهار کردن رایحه بودن ‚خانم زهرا هم که دیگه کلا از کنترل خارج شده بود و خونه رو گذاشته بود رو سرش‚منم که مشغول عکاسی بودم ‚ بابایی هم که درگیر شما بود که آروم و قرار نداشتی و همش میخواستی بیای بغل و از اونطرف هم که خانم زهرا جلوت از اینور به اونور میدویید شما هم ذوق کرده بودی و دلت میخواست دنبالش بری‚بابا جون و مامان جون هم درگیر کرسی گذاشتن و آماده کردن غذا و ... بودن.اولین یلدات خاطره انگیز بود و پرانرژی و پر سروصدا .                         اینم اولین یلدای من...
3 دی 1392

اخبار 10ماهگی

میخوام از عادتها و هنرای این ماهت بگم.کلا این ماه خیـــــــــــــــــــــــــــــــلی جیگرتر شدی .از نحوه خوابیدنت بگم که یا با شیر خورردن+آهنگ یا با ماشین +آهنگ+پستونک یا توی ننو+آهنگ+پستونک میخوابی.               زبونتو یه جور خاصی لوله میکنی که من هر چی تمرین کردم نتونستم ‚مانی هنرمند مامان.             عاشق آشپزخونه و کابینت و ماشین لباسشویی  هستی.                                             این روزا خیلی به مامانی تو کارای خونه کمک میکنی و حتی لباس...
2 دی 1392

مانی کوچولو دندون داره

مانی جونم امروز(9ماه و 29روزگی) دو تا از دندونات در اومد(شایدم دیروز یا پریروز دراومده و ما تازه امروز فهمیدیم ).چند روز پیش دیدم که لثه پایینت مثل شیشه شده و دو تا دندون کوچولو از زیرش پیداس.امروز خاله جون محبوبه با یه قاشق اومد معاینت کنه که دیدیم بعـــــــــــــــــــله یه صدای خیلی قشنگی(تق تق) به گوشمون رسید.مبارکت باشه  عسل مامان.توی اولین فرصت که بهم اجازه بدی عکس مرواریداتو میذارم. ...
1 دی 1392
1